احساسات و عواطف – احساسات خوب و مطلوب در انگليسي

۱- Feel like a million (dollars)
سرحال بودن – سر کيف بودن
They finally won the game. These days I feel like a million
بالاخره بازي رو بردند. اين روزها خيلي سرحالم.
 
2- feel on top of the world
ذوق کردن – انگار دنيا را به من/او .. داده اند.
I finally passed all my exams and graduated. I feel on top of the world today
بالاخره امتحانام گذروندم و فارغ التحصيل شدم. امروز انگار دنيا را به من داده اند.
 
3- Be on cloud nine
روي ابرها سير کردن
 
4- walk on air
رو آسمون ها بودن – از خوشحالي پر درآوردن
 
5- get a kick out of something
حال کردن- کيف کردن – لذت فراوان بردن
He’s very funny, I always get a kick out of his jokes.
اون خيلي شوخه، من از جوک هايش واقعا کيف مي کنم.
 
6- have the time of one’s life
کيف دنيا را بردن – خوش گذشتن
It was the best vacation I’ve ever had. I had the time of my life.
بهترين تعطيلاتي بود که تا حالا داشتم. خيلي خوش گذشت.
 
7- you made my day!
خيلي خوشحالم کردي
Thank for the good news. You made my day
بابت خبر خوبت ممنونم. خيلي خوشحالم کردي
 
8- I feel like a new person
انگار آدم ديگه اي شدم.
 
9- Cheer sb up
خوشحال کردن کسي – دلگرم کردن – دلداري دادن
I really pity her. Let’s give a party to cheer her up
خيلي دلم براش مي سوزه. بيا يک مهماني بديم تا خوشحالش کنيم.
 
10- burst out laughing
زير خنده زدن (ناگهاني و با صداي بلند خنديدن)
One of the students told a joke and then the whole class burst out laughing
يکي از دانش آموزان جوک گفت و بعد همه کلاس زدند زير خنده.
 
11- get goose bumps
سيخ شدن مو بر تن آدم در ترس و هيجان
I love his voice. When he sings, I get goose bumps
من عاشق صداي اون هستم. وقتي مي خونه، موي تنم سيخ ميشه.
 
12- be in the mood for sth to o sth
حال چيزي يا انجام کاري را داشتن
Actually, I’m not in the mood for going out today. I’d rather stay home and watch TV
راستش امروز حال بيرون رفتن ندارم. ترجيح ميدم خونه بمونم و تلوزيون تماشا کنم.
 
13- have a feeling/hunch
احساس خاصي داشتن – گمان کردن – حدس زدن
My hunch is that/I have a feeling that they’re getting married
يه حسي بهم ميگه که اونها دارن با هم ازدواج مي کنن.
 
14- feel at home
احساس راحتي و آرامش داشتن – خودماني بودن
Hi. Come in. sit down and make yourself at home
سلام. بيا بشين و اينجارو خونه خودت بدون (راحت باش)
 
15- have one’s heart set on sth
وعده چيزي را به خود دادن – در آرزو و حسرت چيزي بودن
But dad, you promised to take me to the amusement park. I had my heart set on it
ولي پدر، تو قول دادي منو ببري شهربازي. من به خودم وعده شهربازي دادم. (دلم رو صابون زده بودم)